شماره ٣: اي کرده خجل بتان چين را

اي کرده خجل بتان چين را
بازار شکسته حور عين را
بنشانده پياده ماه گردون
برخاسته فتنه زمين را
مگذار مرا به ناز اگر چند
خوب آيد ناز نازنين را
منماي همه جفا گه مهر
چيزي بگذار روز کين را
دلداران بيش از اين ندارند
با درد قرين چو من قرين را
هم ياد کنند گه گه آخر
خدمتگاران اولين را
اي گم شده مه ز عکس رويت
در کوي تو لعبتان چين را
اين از تو مرا بديع ننمود
من روز همي شمردم اين را
سيري نکند مرا ز جورت
چونان که ز جود مجد دين را