طلبت چون درست باشد و راست
خود در اول قدم مراد تراست
حق چو خواهد که بنده راه برد
از بديهايش در پناه برد
بنده توفيق را چو اهل شود
گر چه سختست کار، سهل شود
اولين پايه ارادت تو
ترک خوي به دست و عادت تو
شيخ چون نزد خويش دادت بار
اختيار خود از ميان بردار
تا مريد از مراد نفس نمرد
ره به آب حيات عشق نبرد
سر مرد آنگهي شود زنده
که شود نفس او سرافگنده
گر نهي قدر دوست را نامي
قدر خود را مهل، بزن گامي
چون حدث در قديم پيوندد
در هستي به خويش دربندد
مرشدي کو به عجب راه نمود
نزد عاقل چه او چه عاد و ثمود؟
عجب گبري کند مسلمان را
عجب ديوي کند سليمان را
ببر از عجب، تا شوي منظور
که کند عجبت از نظرها دور
ديو چون عجب داشت سجده نکرد
عجب، يکسونه، اي فرشته نورد
عجب ورزي پلنگ و ببر شوي
بهل اين عجب اگر نه گبر شوي
عجب بلعام را چو شد در پوست
سگ اصحاب کهف بهتر ازوست
با جوي عجب در ترازوي راز
هيچ باشد هزار ساله نماز
ديدم و نيست در جهان باري
بهتر از عجز و نيستي کاري