تا نداني اله را ز نخست
اين گواهي نيايد از تو درست
نيست در هيکل الف بي تي
خوبتر زين دو نفي و اثباتي
گنج توحيد را بهينه طلسم
نشناسم جزين دو نامي اسم
خود حروفي بدين صفت بايد
که کليد بهشت را شايد
گر به تحقيقشان نداني ارج
شد دو بدر اندرين دو چارده درج
هر يکي زين چهارده گانه
ده کليدست و چار دندانه
اندرين اتفاق نيست شکي
که دو قسمند و هر دو قسم يکي
اول و آخر و کلام و سور
نيست از بيست و هشت حرف بدر
اين حروفند و بس منازل ماه
بلکه اينند و بس منازل راه
سخني زين حروف نيست بدر
اي حريف، از حروف ما مگذر
هر چه غير از خداست اندرده
در دم لاي اين شهادت نه
توبه در لاي اين سخن در جست
اين سخن را ببين، که کم خرجست
هر چه در وي نشان غير بود
در طلب کردنش چه خير بود؟
ترک آن غير تا نگيري چست
اين شهادت نيايد از تو درست
بعد ازين توبه توبه ايست درشت
که درو نفس را تواني کشت
وان به کم خوردنست و کم خفتن
دور بودن ز خلق و کم گفتن
در طريقت چهار يار اينست
چاره کار مرد کار اينست
چون درين بوته پاک شد زر او
به دکان آورند جوهر او
مدتي چشم و گوش باز کند
از مراد خود احتراز کند
هر چه داناش گفت بپذيرد
وآنچه کرد او به جان فرا گيرد
تا به گفت و به کرد داننده
شودش کرد و گفت ماننده
قول و فعلش چو مستقيم آيد
در مقام ادب مقيم آيد
بر نگردد ز کار ده مرده
تا شود کاردان و پرورده
هر چه آيد به خفيه در دل پير
کند آماده زود و گويد: گير
هيچ محتاج کن مکن نبود
شيخ را حاجت سخن نبود
چون درو گردد اين نشان روشن
شودش دل درست و جان روشن
روي و رايش تمام نور شود
لايق خلوت و حضور شود