از دير مغان آيم بي گردش صهبا مست
            در منزل لا بودم از باده ي الا مست
         
        
            دانم که نگاه او ظرف همه کس بيند
            کرد است مرا ساقي از عشوه و ايما مست
         
        
            وقت است که بگشايم ميخانه ي رومي باز
            پيران حرم ديدم در صحن کليسا مست
         
        
            اين کار حکيمي نيست دامان کليمي گيرد
            صد بنده ي ساحل مست يک بنده ي دريا مست
         
        
            دل را بچمن بردم از باد چمن افسرد
            ميرد بخيابانها اي لاله ي صحرا مست
         
        
            از حرف دلاويزش اسرار حرم پيدا
            دي کافر کي ديدم در وادي بطحا مست
         
        
            سينا است که فاران است؟ يارب چه مقام است اين؟
            هر ذره ي خاک من چشمي است تماشا مست!