غزل

از دير مغان آيم بي گردش صهبا مست
در منزل لا بودم از باده ي الا مست
دانم که نگاه او ظرف همه کس بيند
کرد است مرا ساقي از عشوه و ايما مست
وقت است که بگشايم ميخانه ي رومي باز
پيران حرم ديدم در صحن کليسا مست
اين کار حکيمي نيست دامان کليمي گيرد
صد بنده ي ساحل مست يک بنده ي دريا مست
دل را بچمن بردم از باد چمن افسرد
ميرد بخيابانها اي لاله ي صحرا مست
از حرف دلاويزش اسرار حرم پيدا
دي کافر کي ديدم در وادي بطحا مست
سينا است که فاران است؟ يارب چه مقام است اين؟
هر ذره ي خاک من چشمي است تماشا مست!