قندهار آن کشور مينو سواد
اهل دل را خاک او خاک مراد
رنگ ها بوها هواها آب ها
آب ها تابنده چون سيماب ها
لاله ها در خلوت کهسارها
نارها يخ بسته اندر نارها
کوي آن شهر است ما را کوي دوست
ساربان بربند محمل سوي دوست
مي سرايم ديگر از ياران نجد
از نوائي ناقه را آرم بوجد