تو شمشيري ز کام خود برون آ
            برون آ از نيام خود برون آ
         
        
            نقاب از ممکنات خويش برگير
            مه و خورشيد و انجم را به بر گير
         
        
            شب خود روشن از نور يقين کن
            يد بيضا برون از آستين کن
         
        
            کسي کو ديده را بر دل گشود است
            شراري کشت و پرويني درود است
         
        
            شراري جسته ئي گير از درونم
            که من مانند رومي گرم خونم
         
        
            وگر نه آتش از تهذيب نو گير
            برون خود بيفروز اندرون مير