ته گردون مقام دل پذير است
وليکن مهر و ماهش زود مير است
بدوش شام نعش آفتابي
کواکب را کفن از ماهتابي
پرد کهسار چون ريگ رواني
دگرگون مي شود دريا بآني
گلان را در کمين باد خزان است
متاع کاروان از بيم جان است
ز شبنم لاله را گوهر نماند
دمي ماند دمي ديگر نماند
نوا نشنيده در چنگي بميرد
شرر ناجسته در سنگي بميرد
مپرس از من ز عالمگيري مرگ
من و تو از نفس زنجيري مرگ