برهمن

در صد فتنه را بر خود گشادي
دو گامي رفتي و از پا فتادي
برهمن از بتان طاق خود آراست
تو قرآن را سر طاقي نهادي
برهمن را نگويم هيچ کاره
کند سنگ گران را پاره پاره
نيابد جز به زور دست و بازو
خدائي را تراشيدن ز خاره
نگه دارد برهمن کار خود را
نميگويد به کس اسرار خود را
بمن گويد که از تسبيح بگذر
بدوش خود برد زنار خود را
برهمن گفت برخيز از در غير
ز ياران وطن نايد به جز خير
بيک مسجد دو ملا مي نه گنجد
ز افسون بتان گنجد بيک دير