دست را چون مرکب تيغ و قلم کردي مدار
            هيچ غم گر مرکب تن لنگ باشد يا عرن
         
        
            از سر شمشير و از نوک قلم زايد هنر
            اي برادر همچو نور از نار و نار از نارون
         
        
            بي هنر دان نزد بي دين هم قلم هم تيغ را
            چون نباشد دين نباشد کلک و آهن را ثمن
         
        
            دين گرامي شد بدانا و بنادان خوار گشت
            پيش نادان دين چو پيش گاو باشد ياسمن
         
        
            همچو کرپاسي که از يک نيمه زو الياس را
            کر ته آيد وز دگر نيمه يهودي را کفن