فرصت کشمکش مده اين دل بي قرار را
            يک دو شکن زياده کن گيسوي تابدار را
         
        
            از تو درون سينه ام برق تجلئي که من
            با مه و مهر داده ام تخلي انتظار را
         
        
            ذوق حضور در جهان رسم صنم گري نهاد
            عشق فريب مي دهد جان اميدوار را
         
        
            تا بفراغ خاطري نغمه ي تازه ئي زنم
            باز به مرغزار ده طاير مرغزار را
         
        
            طبع بلند داده ئي بند ز پاي من گشاي
            تا به پلاس تو دهم خلعت شهريار را
         
        
            تيشه اگر بسنگ زد اين چه مقام گفتگوست
            عشق بدوش مي کشد اين همه کوهسار را