مردي اندر جستجو آواره ئي
            ثابتي با فطرت سياره ئي
         
        
            پخته تر کارش ز خامي هاي او
            من شهيد ناتمامي هاي او
         
        
            شيشه ي خود را بگردون بسته طاق
            فکرش از جبريل ميخواهد صداق
         
        
            چون عقاب افتد بصيد ماه و مهر
            گرم رو اندر طواف نه سپهر
         
        
            حرف با اهل زمين رندانه گفت
            حور و جنت را بت و بتخانه گفت
         
        
            شعله ها در موج دودش ديده ام
            کبريا اندر سجودش ديده ام
         
        
            هر زمان از شوق مينالد چو نال
            مي کشد او را فراق و هم وصال
         
        
            من ندانم چيست در آب و گلش
            من ندانم از مقام و منزلش!