در جهان دل ما دور قمر پيدا نيست
            انقلابيست ولي شام و سحر پيدا نيست
         
        
            واي آن قافله کز دوني همت ميخواست
            رهگذاري که درو هيچ خطر پيدا نيست
         
        
            بگذر از عقل و در آويز بموج يم عشق
            که در آن جوي تنک مايه گهر پيدا نيست
         
        
            آنچه مقصود تک و تاز خيال من و تست
            هست در ديده و مانند نظر پيدا نيست