بيار باده که گردون بکام ما گرديد
            مثال غنچه نواها ز شاخسار دميد
         
        
            خورم بياد تنک نوشي امام حرم
            که جز بصحبت ياران رازداران نچشيد
         
        
            فزون قبيله ي آن پخته کار باد که گفت:
            چراغ راه حيات است جلوه ي اميد
         
        
            نو از حوصله ي دوستان بلندتر است
            غزل سرا شدم آنجا که هيچکس نشنيد
         
        
            عيار معرفت مشتري است جنس سخن
            خوشم از آنکه متاع مرا کسي نخريد
         
        
            ز شعر دلکش اقبال مي توان دريافت
            که درس فلسفه ميداد و عاشقي ورزيد