خيز و نقاب برگشا پرد گيان ساز را
نغمه ي تازه ياد ده مرغ نوا طراز را
جاده ز خون رهروان تخته ي لاله در بهار
ناز ه راه مي زند قافله ي نياز را؟
ديده ي خوابناک او گر به چمن گشوده ئي
رخصت يک نظر بده، نرگس نيم باز را
«حرف نگفته ي شما بر لب کودکان رسيد»
از من بي زبان بگو خلوتيان راز را
سجده تو برآورد از دل کافران خروش
اي که درازتر کني، پيش کسان نماز را
گر چه متاع عشق را، عقل بهاي کم نهد
من ندهم به تخت جم، آه جگر گداز را
برهمني به غزنوي گفت کرامتم نگر
تو که صنم شکسته ئي بنده شدي اياز را