زمانه باز برافروخت آتش نمرود
            که آشکار شود جوهر مسلماني
         
        
            بيا که پرده ز داغ جگر براندازيم
            که آفتاب جهانگير شد ز عرياني
         
        
            هزار نکته زدي پيش دلبران فرنگ
            گداختي صنمان را به علم برهاني
         
        
            خبر ز شهر سلمي بده حجازي را
            شرار شوق فشان در ضمير توراني
         
        
            ره عراق و خراسان زن اي مقام شناس
            به بزم اعجميان تازه کن غزل خواني
         
        
            بسي گذشت که در انتظار زخمه و ريست
            چه نغمه ها که نه خون شد به ساز افغاني
         
        
            حديث عشق به اهل هوس چه ميگوئي
            به چشم مور مکش سرمه ي سليماني