اگر خواهي حيات اندر خطر زي

غزالي با غزالي درد دل گفت
ازين پس در حرم گيرم کنامي
بصحرا صيد بندان در کمين اند
بکام آهوان صبجي نه شامي
امان از فتنه ي صياد خواهم
دلي ز انديشه ها آزاد خواهم
رفيقش گفت اي يار خردمند
اگر خواهي حيات اندر خطر زي
دمادم خويشتن را برفسان زن
ز تيغ پاک گوهر تيزتر زي
خطر تاب و توان را امتحان است
عيار ممکنات جسم و جان است