کرمک شب تاب

يک ذره ي بي مايه متاع نفس اندوخت
شوق اين قدرش سوخت که پروانگي آموخت
پهناي شب افروخت
وامانده شعاعي که گره خورد و شرر شد
از سوز حيات است که کارش همه زر شد
داراي نظر شد
پروانه ي بي تاب که هر سو تک و پو کرد
بر شمع چنان سوخت که خود را همه او کرد
ترک من و تو کرد
يا اختر کي ماه مبيني بکميني
نزديک تر آمد بتماشاي زميني
از چرخ بريني
يا ماه تنک ضو که بيک جلوه تمام است
ماهي که برد منت خورشيد حرام است
آزاد مقام است
اي کرمک شب تاب سراپاي تو نور است
پرواز تو يک سلسله ي غيب و حضور است
آئين ظهور است
در تيره شبان مشعل مرغان شب استي
آن سوز چه سوز است که در تاب و تب استي
گرم طلب استي
مائيم که مانند تو از خاک دميديم
ديديم تپيديم، نديديم تپيديم
جائي نرسيديم!
گويم سخن پخته و پرورده و ته دار
از منزل گم گشته مگو پاي بره دار
اين جلوه نگه دار