حيات جاويد

گمان مبر که بپايان رسيد کار مغان
هزار باده ي ناخورده در رگ تاک است
چمن خوشست وليکن چو غنچه نتوان زيست
قباي زندگيش از دم صبا چاک است
اگر ز رمز حيات آگهي مجوي و مگير
دلي که از خلش خار آرزو پاک است
بخود خزيده و محکم چو کوهساران زي
چو خس مزي که هوا تيز و شعله بيباک است