نواي وقت

خورشيد به دامانم، انجم به گريبانم
در من نگري هيچم، در خود نگري جانم
در شهر و بيابانم در کاخ و شبستانم
من دردم و درمانم، من عيش فراوانم
من تيغ جهان سوزم، من چشمه ي حيوانم
چنگيزي و تيموري، مشتي ز غبار من
هنگامه ي افرنگي، يک جسته شرار من
انسان و جهان او، از نقش و نگار من
خون جگر مردان، سامان بهار من
من آتش سوزانم، من روضه ي رضوانم
آسوده و سيارم، اين طرفه تماشابين
در باده ي امروزم، کيفيت فردا بين
پنهان به ضمير من، صد عالم رعنا بين
صد کوکب غلطان بين، صد گنبد خضرا بين
من کسوت انسانم، پيراهن يزدانم
تقدير فسون من، تدبير فسون تو
تو عاشق ليلائي، من دشت جنون تو
چون روح روان پاکم، از چند و چگون تو
تو راز درون من، من راز درون تو
از جان تو پيدايم، در جان تو پنهانم
من رهرو و تو منزل، من مزرع و تو حاصل
تو ساز صد آهنگي، تو گرمي اين محفل
آواره ي آب و گل؛ درياب مقام دل
گنجيده به جامي بين اين قلزم بي ساحل
از موج بلند تو، سر بر زده طوفانم