مسلم چشم از جهان بر بسته چيست؟
فطرت اين دل بحق پيوسته چيست؟
لاله ئي کو بر سر کوهي دميد
گوشه ي دامان گلچيني نديد
آتش او شعله ئي گيرد به بر
از نفس هاي نخستين سحر
آسمان ز آغوش خود نگذاردش
کوکب وامانده ئي پنداردش
بوسدش اول شعاع آفتاب
شبنم از چشمش بشويد گرد خواب
رشته ئي بالم يکن بايد قوي
تا تو در اقوام بيهمتا شوي
آنکه ذاتش واحد است و لا شريک
بنده اش هم در نسازد با شريک
مومن بالاي هر بالاتري
غيرت او بر نتابد همسري
خرقه ي لا تحزنوا اندر برش
انتم الاعلون تاجي بر سرش
مي کشد بار دو عالم دوش او
بحر و بر پرورده ي آغوش او
بر غو تندر مدام افکنده گوش
برق اگر ريزد همي گيرد بدوش
پيش باطل تيغ و پيش حق سپر
امر و نهي او عيار خير و شر
در گره صد شعله دارد اخگرش
زندگي گيرد کمال از جوهرش
در فضاي اين جهان هاي و هو
نغمه پيدا نيست جز تکبير او
عفو و عدل و بذل و احسانش عظيم
هم بقهر اندر مزاج او کريم
ساز او در بزم ها خاطر نواز
سوز او در رزم ها آهن گداز
در گلستان با عنا دل هم صفير
در بيابان جره باز صيد گير
زير گردون مي نياسايد دلش
بر فلک گيرد قرار آب و گلش
طايرش منقار بر اختر زند
آنسوي اين کهنه چنبر بر زند
تو به پروازي پري نگشوده ئي
کرمک استي زير خاک آسوده ئي
خوار از مهجوري قرآن شدي
شکوه سنج گردش دوران شدي
اي چو شبنم بر زمين افتنده ئي
در بغل داري کتاب زنده ئي
تا کجا در خاک مي گيري وطن
رخت بردار و سر گردون فکن