جوهر ما با مقامي بسته نيست
باده ي تندش بجامي بسته نيست
هندي و چيني سفال جام ماست
رومي و شامي گل اندام ماست
قلب ما از هند و روم و شام نيست
مرز بوم او بجز اسلام نيست
پيش پيغمبر چو کعب پاک زاد
هديه يي آورد از بانت سعاد
در ثنايش گوهر شب تاب سفت
سيف مسلول از سيوف الهند گفت
آن مقامش برتر از چرخ بلند
نامدش نسبت باقليمي پسند
گفت سيف من سيوف الله گر
حق پرستي جز براه حق مپو
همچنان آن رازدان جزوو کل
گرد پايش سرمه ي چشم رسل
گفت با امت «ز دنياي شما
دوستدارم طاعت و طيب و نسا»
گر ترا ذوق معاني رهنماست
نکته ئي پوشيده در حرف شماست
يعني آن شمع شبستان وجود
بود در دنيا و از دنيا نبود
جلوه ي او قدسيان را سينه سوز
بود اندر آب و گل آدم هنوز
من ندانم مرز و بوم او کجاست
اين قدر دانم که با ما آشناست
اين عناصر را جهان ما شمرد
خويشتن را ميهمان ما شمرد
زانکه ما از سينه جان گم کرده ايم
خويشرا در خاکدان گم کرده ايم
مسلم استي دل باقليمي مبند
گم مشو اندر جهان چون و چند
مي نگنجد مسلم اندر مرز و بوم
در دل او ياوه گردد شام و روم
دل بدست آور که در پهناي دل
مي شود گم اين سراي آب و گل
عقده ي قوميت مسلم گشود
از وطن آقاي ما هجرت نمود
حکمتش يک ملت گيتي نورد
بر اساس کلمه ئي تعمير کرد
تا ز بخششهاي آن سلطان دين
مسجد ما شد همه روي زمين
آنکه در قرآن خدا او را ستود
آن که حفظ جان او موعود بود
دشمنان بي دست و پا از هيبتش
لرزه بر تن از شکوه فطرتش
پس چرا از مسکن آبا گريخت
تو گمان داري که از اعدا گريخت
قصه گويان حق ز ما پوشيده اند
معني هجرت غلط فهميده اند
هجرت آئين حيات مسلم است
اين ز اسباب ثبات مسلم است
معني او از تنک آبي رم است
ترک شبنم بهر تسخير يم است
بگذر از گل گلستان مقصود تست
اين زيان پيرايه بند سود تست
مهر را آزاده رفتن آبروست
عرصه ي آفاق زير پاي اوست
همچو جو سرمايه از باران مخواه
بيکران شو در جهان پايان مخواه
بود بحر تلخ رو يک ساده دشت
ساحلي ورزيد و از شرم آب گشت
بايدت آهنگ تسخير همه
تا تو مي باشي فراگير همه
صورت ماهي به بحر آباد شو
يعني از قيد مقام آزاد شو
هر که از قيد جهات آزاد شد
چون فلک در ششجهت آباد شد
بوي گل از ترک گل جولانگرست
در فراخاي چمن خود گسترست
اي که يک جا در چمن انداختي
مثل بلبل با گلي درساختي
چون صبا بار قبول از دوش گير
گلشن اندر حلقه ي آغوش گير
از فريب عصر نو هشيار باش
ره فتد اي راهرو هشيار باش