ديباچه

بسم الله الرحمن الرحيم
و علي الله توکلي
سپاس و ستايش مرخداي را جل جلاله که آثار قدرت او بر چهره روز روشن تابان است و انوار حکمت او در دل شب تار درفشان، بخشاينده اي که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد، جباري که نيش پشه را تيغ قهر دشمنان گردانيد
در فطرت کاينات به وزير و مشير و معونت و مظاهرت محتاج نگشت، و بدايع ابداع در عالم کون و فساد پديد آورد، و آدميان را بفضيلت نطق و مزيت عقل از ديگر حيوانات مميز گردانيد، و از براي هدايت و ارشاد رسولان فرستاد تا خلق را از ظلمت جهل و ظلالت برهانيدند، و صحن گيتي را بنور علم و معرفت آذين بستند
و آخر ايشان در نوبت واول در رتبت، آسمان حق و آفتاب صدق، سيد المرسلين و خاتم النبيين و قائد الغر المحجلين ابوالقاسم محمد بن عبد الله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف العربي را، صلي الله عليه و علي عترته الطاهرين، براي عز نبوت و ختم رسالت برگزيد، و به معجزات ظاهر و دلايل واضح مخصوص گردانيد، و از جهت الزام حجت و اقامت بينت به رفق و مدارا دعوت فرمود، و به اظهار آيات مثال داد، تا معاندت و تمرد کفار ظاهر گشت، و خردمندان دنيا را معلوم گشت که به دلالات عقلي و معجزات حسي التفات نمي نمايند
آنگاه آيات جهاد بيامد و فرضيت مجاهدت، هم از وجه شرع و هم از طريق خرد، ثابت شد، و تاييد آسماني و ثبات عزم صاحب شريعت بدان پيوست، و انصار حق را سعادت هدايت راه راست نمود، و مدد توفيق جمال حال ايشان را بياراست، تا روي بقمع کافران آوردند، و پشت زمين را از خبث شرک ايشان پاک گردانيدند، و ملت حنيفي را به اقطارو آفاق جهان برسانيدند و حق را در مرکز خود قرار دادند
فحمدا ثم حمدا ثم حمدا
لمن يعطي اذا شکر المزايا
و تبليغا تحياتي الي من
بيثب في الغدايا و العشايا
سلام مشوق يهدي اليه
من المدح الکرائم و الصفايا
دورود و سلام و تحيت و صلوات ايزدي بر ذات معظم و روح مقدس مصطفي و اصحاب و اتباع و يارات و اشياع او باد، دوردي که امداد آن به امتداد روزگار متصل باشد، و نسيم آن خاک از کلبه عطار بر آرد، ان الله و ملئکته يصلون علي النبي يا ايها الذين امنوا صلوا عليه و سلموا تسليما.
و چون مي بايست که اين ملت مخلد ماند و، ملک اين امت بهمه آفاق و اقطار زمين برسد و، صدق اين حديث که يکي از معجزات باقي است جهانيان را معلوم گردد: قال النبي صلي الله عليه و آله «زويت لي الارض فاريت مشارقها و مغاربها و سيبلغ ملک امتي ما زوري لي منها»
خلفاي مصطفي را صلي الله عليه و رضي عنهم در امر و نهي و حل عقد دست برگشاد، و فرمان مطلق ارزاني داشت، و مطاوعت ايشان را بطاعت خود و رسول ملحق گردانيد، حيث قال عزوجل: يا ايهاالذين امنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منکم، که تنفيذ شرايع دين و اظهار شعاير حق بي سياست ملوک دين دار بر روي روزگار مخلد نماند، و مدت آن مقرون به انتهاي عمر عالم صورت نبندد، و اشارت حضرت نبوت بدين وارد است که: الملک و الدين توامان.
و بحقيقت ببايد شناخت که ملوک اسلام سايه آفريدگارند، عزاسمه، که روي زمين به نور عدل ايشان جمال گرديد، و بهيبت و شکوه ايشان آباداني جهان و تالف اهواء متعلق باشد، که به هيچ تاويل حلاوت عبادت را آن اثر ننتواند بود که مهابت شمشير را، و اگر اين مصلحت بر اين سياقت رعايت نيافتي نظام کارها گسسته گشتي، و اختلاف کلمه ميان امت پيدا آمدي
و چنانکه در طباع مرکب است هر کسي به راي خويش در مهمات اسلام مداخلت کردي، و اصول شرعي و قوانين ديني مختل و مهمل گشتي، و عمر بن الخطاب مي گويد: ما يزع السلطان اکثر مما يزع القرآن، و اقتباس اين معني از قران عظيم است: لانتم اشد رهبة في صدورهم من الله ذلک بانهم قوم لايفقهون زيرا که نادان جز بعاجل عذاب از معاصي باز نباشد، و کمال عظمت و کبرياي باري، جل جلاله، نشناسد
نزد آن کش خرد نه همخوابه ست
شير بيشه شير گرمابه ست
و آن کس که در سايه رايت علما آرام گيرد تا بافتاب کشف نزديک افتد بمجرد معرفت آن شکوه و مهابت در ضمير او پيدا آيد که اوهام نهايت آن را نتواند يافت و خواطر به کنه آن تنواند رسيد.
قوله تعالي: انما يخشي الله من عباده العلماء.
بحکم اين مقدمات روشن مي گردد که دين بي ملک ضايع است و ملک بي دين باطل، و خداي مي گويد، تقدست اسماوه و عمت نعماوه: لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الکتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس.
نظم اين آيت پيش از استنباط و رويت چون متباعدي مي نمايد، که کتاب و ترازو و آهن به يکديگر تناسب بيشتر ندارند، اما پس از تامل غبار شهت و حجاب ريبت برخيزد و معلوم گردد که اين الفاظ به يکديگر هرچه متناسبتر است و هر کلمتي را اعجازي هرچه ظاهرتر، چه بيان شرايع بکتاب تواند بود و، تقديم ابواب عدل و انصاف بترازو و حساب و، تنفيذ اين معاني بشمشير.
و چون مقرر گشت که مصالح دين بي شکوه پادشاهان اسلام نامرعي است، و نشاندن اتش فتنه بي مهابت شمشير آبدار متعذر، فرضيت طاعت ملوک را، که فوايد دين و دنيا بدان باز بسته است، هم شناخته شود؛ روشن گردد که هر که دين او پاکتر و عقيدت او صافي تر در بزرگ داشت جانب ملوک و تعظيم فرمانهاي پادشاهان مبالغت زيادت واجب شمرد، و هوا و طاعت و اخلاص و مناصحت ايشان را از ارکان دين پندارد، و ظاهر و باطن در خدمت ايشان برابر دارد؛
و بي تردد ببايد دانست که اگر کسي امام اعظم را خلاقي انديشه و اندک و بسيار خيانتي روا دارد که خلل آن به اطراف ولايت و نواحي مملکت او بازگردد در دنيا مذموم باشد و باخرت ماخوذ؛ چه مضرت آن هم به احکام شريعت پيوندد و هم خواص و عوام امت در رنج و مشقت افتند.
اين قدر از فضايل ملک که تالي دين است تقرير افتاد، اکنون شمتي از محاسن عدل که پادشاهان را ثمين تر حليتي و نفيس تر موهبتي است ياد کرده شود، و در آن هم جانب ايجاز و اختصار را برعايت رسانيده ايد بعون الله و تيسيره.
قال تعالي: يادآود انا جعلناک خليفة في الارض فاحکم بين الناس بالحق.
داوود را، صلي الله عليه، با منقبت نبوت بدين ارشاد و هدايت مخصوص گردانيد، نه بهر آنکه در سيرت انبيا جز نکوکاري صورت بندد، اما طراوت خلاقت بجمال انصاف و معدلت متعلق است.
و در قصص خوانده آمده است که يکي از منکران نبوت صاحب شريعت اين آيت بشنود که: ان الله يامر بالعدل و الاحسان و ايتاء ذي القربي و ينهي عن الفحشاء و المنکر و البغي، يعظکم لعلکم تذکرون
متحير گشت و گفت: تمامي آنچه در دنيا براي آباداني عالم بکار شود و اوساط مردمان را در سياست ذات و خانه تبع خويش دبدان احتياج افتد، مثلا نفاذ کار دهقان هم بي ازان ممکن نگردد، در اين آيت بيامده است، و کدام اعجاز ازين فراتر، که اگر مخلوق خواستي که اين معاني در عبارت آرد بسي کاغذ مستغرق گشتي و حق سخن بر اين جمله گزارده نشدي؛ در حال ايمان آورد و در دين منزلت شريف يافت.
و واضح فرمان که بر ملازمت سه خصلت پسنديده مقصور است و نهاي (که) بر مجانبت از سه فعل نکوهيده مشتمل پوشيده نماند و بتقرير و ايضاح آن حابت نباشد.
و در ترجمه سخنان اردشير بابک، خفف الله عنه، آورده اند که: لا ملک الا بالرجال، و لا رجال الا بالمال، و لا مال الا بالعمارة، و لا عمارة الا بالعدل و السياسة؛ معني چنان باشد که: ملک بي مرد مضبوط نماند، و مرد بي مال قائل نگردد، و مال بي عمارت بدست نيايد، و عمارت بي عدل و سياست ممکن نشود.
و برحسب اين سخن مي توان شناخت که آلت جهانگيري مالست و کيمياي مال عدل و سياست است.
و فايده در تخصيص عدل و سياست، و ترجيح آن بر ديگر اخلاق ملوک، آنست که ابواب مکارم و انواع عواطف را بي شک نهايتي است، و رسيدن آن بخاص و عام تعذر ظاهر دارد
ولکن منافع اين دو خصلت کافه مردمان را شامل گردد، و دور و نزديک جهان را ازان نصيب باشد، چه عمارت نواحي، و مزيد ارتفاعات، و توانر دخلها، و احياي موات، و ترفيه درويشان، و تمهيد اسباب معيشت و کسب ارباب حرفت، و امثال و اخوات آن، بعدل متعلق است، و امن راهها، و قمع مفسدان، و ضبط مسالک، و حفظ ممالک، و زحر متعديان، بسياست منوط، و هيچيز بقاي عالم را از يان دو باب قوي تر نيست، و نيز کدام نکوکاري را اين منزلت تواند بود که مصلحان آسوده باشند و مفسدان ماليده؟
و هرگاه که اين دو طرف بواجبي رعايت کرده ايد کمال کامگاري حاصل آيد، و دلهاي خاص و عام و لشکري و رعيت بر قاعده هوا ولا قرار گيرد، و دوست دشمن در ربقه طاعت و خدمت جمع شوند و نه در ضمير ضعيفان ازاري صورت بندد، و نه گردن کشان را مجال تمرد ماند، و ذکر آن در آفاق ساير شود، و کسوت پادشاهي مطرز گردد، و رهينه دوام در ضمن اين بدست آيد.
اين کلمتي چند موجز از خصايص ملک و دولت، و محاسن عدل و سياست، تقرير افتاد، اکنون روي بدگر اغراض آورده شود، و الله الموفق لاتمامه، بمنه و سعة جوده.
و سپاس و حمد و ثنا و شکر مرخداي را، عزاسمه، که خطه اسلام را و واسطه عالم را بجمال عدل و رحمت و کمال هيبت و سياست خداوند عالم سلطان اعظم مالک رقاب الامم ملک الاسلام ظهير الامام مجير الانام يمين الولة و امين الملة و شرف الامة ملک بلاد الله سلطان عباد الله مديل اولياء الله مذيل اعداء الله مولي ملوک العرب و العجم فخرالسلاطين في العالم علاء الدنيا قاهر الملوک و السلاطين الصادع بامر الله القائم بحجة الله معز الاسلام و المسلمين قامع الکفرة و الملحدين کهف الثقلين ظل الله في الخافقين المويد علي الاعداء المنصور من السماء شهاب سماء الخلافة نصاب العدل و الرافة باسط الامن في الارضين ناشر الاحسان في العالمين سلطان الخلق و برهان الحق محرز ممالک الدنيا و مظهر کلمة الله العليا ولي النعم ابو المظفر بهرامشاه ابن السلطان الکريم علاء الدولة و سناء المللة ابي سعد مسعود ابن السلطان الرضي ظهير الدولة و نصير المللة و مجير الامة ابي المظفر ابراهيم ابن السلطان الشهيد ناصردين الله و معين خليفة الله ابي سعيد مسعود ابن السلطان الماضي يمين الدولة و امين المللة نظام الدين کهف المسلمين ابي القاسم محمود ابن الامير العادل ناصر الدين و الدولة ابي منصور سبکتگين عضد خليفة الله امير المومنين اعز الله انصاره و ضاعف اقتداره آراسته گردانيده است و جناح احسان و انعام او بر عالم عالميان گسترده و نوبت جهانداري بحکم استحقاق، هم از وجه ارث و هم از طريق اکتساب، بدو رسانيده و خلايق اقاليم را در کنف حمايت و رعايت او آورده و ضعفاي امت و ملت را در سايه عدل و سامه رافت او آرام داده و عنان کامگاري و زمام شهرياري به ايالت و سياست او تفويض کرده و عزايم پادشاهانه را به امداد فتح مبين و تواتر نصر عزيز مويد گردانيده، تا بهر طرف که حرکتي فرمايد ظفر و نصرت لواو رايت او را استقبال و تلقي واحب بينند و مآثر ملکانه که در عنفوان جواني و مطلع عمر از جهت کسب ممالک بجاي آورده ست امروز قدوه ملوک دنيا و دستور پادشاه گيتي شده ست.
قاد الجياد لخمس عشره حجة
و لداته اذ ذاک في اشغال
قعدت بهم هماتهم وسمت به
همم الملوک و سورة الابطال
اي بيم حمله گرفته ملک عالم در کنار
آفتاب خسرواني سايه پروردگار
و بر اثر آن اگر ديو فتنه در سر آل بوحليم جاي گرفت تا پاي از حد بندگي بيرون نهاند در تدارک کار ايشان رسوم لشکرکشي و آداب سپاه آرايي از نوعي تقديم فرمود که روزنامه سعادت باسم و صيت آن مورخ گشت، و کارنامه دولت بذکر محاسن آن جمال گرفت
و ما محا اثر العصيان صارمه
و انما العار عن وجه الزمان محا
و بدين دو فتح با نام که بفضل ايزد تعالي و فر دولت قاهره، لازالت ثابته الاوتاد، راسية الاطواد، تيسير پذيرفت، نظام کارهاي حضرت و ناحيت بقرار معهود و رسم مالوف باز رفت، و بر قاعده درست و سنن راست اطراد و استمرار يافت
و تمامي مفسدان اطراف دم در کشيدند و سر بخط آوردند، و دلهاي خواص و عوام و لشکري و رعيت برطاعت و عبوديت بياراميد، و نفاذ او امر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد، و حشمت ملک و هيبت پادشاهي در ضماير دوستان و دشمنان قرار گرفت، و ذکر آن در آفاق و اقطار عالم شايع و مبسوط گشت.
و اگر در تقرير محاسن نوبت اين پادشاه دين دارو شهريار کامگار- که در ملک مخلد باد و بر دشمن مظفر- خوضي و شرعي رود، و فضايل ذات بزرگ و مناقب خاندان مبارک شاهنشاهي را شرحي و بسطي داده شود، غرض از ترجمه اين کتاب فايت گردد، و من بنده را خود اين محل از کجا تواند بود که ثناي دولت قاهره گويم؟ که
اگر مملکت را زبان باشدي
ثناگوي شاه جهان باشدي
ملک بوالمظفر که خواهد فلک
که مانند او کامران باشدي
رهي تو گر صد دهان داردي
که در هر دهان صد زبان باشدي
بدان هر زبان صد لغت گويدي
که در هر لغت صد بيان باشدي
بنان گرددي مويها بر تنش
يکي کلک در هر بنان باشدي
پس آن کلکها و زبانها همه
بمدحت روان و دوان باشدي
نبشته که با گفته جمع آيدي
و گر چند بس بي کران باشدي
زصد داستان کان ثناي تراست
همانا که يک داستان باشدي
و اقتدار و تقيل اين پادشاه بنده پرور- که هميشه پادشاه و بنده پرور باد- در جهانداري بمکارم خاندان مبارک بوده ست، و معالي خصال ملوک اسلاف را انار الله براهينهم قبله عزايم ميمون دانستست.
الفي اباه بذاک الکسب يکتسب
آن چندان آثار حميد مرضي که در تقديم ابواب عدل و سياست خداوند.
سلطان ماضي، يمين الدولة و امين المللة نظام الدين کهف المسلمين ابوالقاسم محمود راست، انار الله برهانه و ثقل بالخيرات ميزانه، و بر آن جمله که در احياي سوابق امير عادل ناصرالدين و الدولة، نورالله حفرته و بيض غرتة، سعي نمود تا آن را بلواحق خويش بياراست
و رسوم ستوده او را تازه و زنده گردانيد، و سنتهاي مذموم که ظلمه و متهوران نهاده بودند بيکبار محو کرد تا خلايق روي زمين آسوده و مرفه پشت بديوار امن و فراغت آوردند، و دوست و دشمن بعلو همت و کمال سياست آن خسرو ديدار، رداه الله رادء غفرانه، اعتراف نمودند، و مثالهاي او در ممالک بر اطلاق نفاذ يافت، و جباران روزگار در امان حريم او پناه طلبيدند و شرف و سعادت خويش در طاعت و متابعت او شناختند
و تمامي ممالک غزنين و زابلستان و نيمروز و خراسان و خوارزم و چغانيان و گرگان و طبرستان و قومس و دامغان و ري و اصفاهان و بلاد هند و سند و مولتان در ضبط فرمانبرداري آن شاهانشاه محتشم تغمده الله برحمته آمد چنانکه گاه گاه بر لفظ مبارک راندي که: يک حد ملک ما سپاهانست و ديکر ترمذوسه ديگر خوارزم چهارم گذاره آب گنگ و هر که کتاب ممالک و مسالک خوانده است و طول و عرض اين ديار بشناخته بر وي پوشيده نماند که بسطت ملک وي تا چه حد بوده است
وانگاه همت ملکانه بر اعلاي کلمه حق منصور گردانيده و ذات بي همال خويش را بر نصرت دين اسلام و مراعات مصالح خلق وقف کرده و از در کابل تا کناره آب قنوج و حدود کالنجر و بانوسي، و از جانب مولتان تا نهرواله و منصوره و سومنات و سرنديب و سواحل درياي محيط و حوالي مصر، و از جانب قصدار تمامي نواحي يمن و سبپوره و سند و سيوستان و سله عمر و يوذيه و اطراف کرمان و سواحل تيز و مکران، در تکسير دو هزار فرسنگ در خطه اسلام افزود
و آفتاب ملت احمدي بر آن ديار از عکس ماه رايت محمودي بتافت، و شعاع سپهر اسلام در سايه چتر آل ناصرالدين بر آن نواخي گشترده شد، و بجاي بتکدها مساجد بنا افتاد، و در آن مواضع که بروزگار پادشاهان گذشته ملک الملوک را جلت اسماوه و عمت نعماوه ناسزا مي گفتند امروز همواره عبادت مي کنند و قران عظيم مي خوانند، و زيادت هزار منبر نهاده شده است که در جمعات و اعياد بران ثناء باري عز اسمه مي گويند و فرض ايزدي مي گزارند
و در مدت صد و هفتاد سال که ايام دولت اين خاندان مبارکست - ايزد تعالي آن را به هزار و هفتصد برساناد- در سالي پنجاه هزار کم و بيش از برده کافر و کافره از ديار حرب بديار اسلام مي آرند، و ايشان ايمان قبول مي کنند، و تا دامن قيامت از توالد و تناسل ايشان مومن ومومنه مي زايد، و همه بوحدانيت خالق و رازق خويش معترف مي باشند، و برکات و مثوبات و حسنات آن شاهانشاه غازي محمود و تمامي ملوک اين خاندان را مدخر مي گردد.
و ديگر سلاطين دولت ميمون را- که خداوند عالم پادشاه عصر خسرو گيتي شاهانشاه غازي بهرام شاه وارث ملک و عمر ايشان باد- فضايل و مناقب بسيار است، که هر يک از ايشان در ايالت و سياست و عدل و رافت علي حده امتي بوده اند
ان الخيار من القبائل واحد
و بنو حنيفة کلهم اخيار
اما شرح و تفصيل آن ممکن نيست، کي بي اشباعي سخن در تقرير آن معيوب نمايد، و اگر بسطي داده شود غرض از ترجمه اين کتاب محجوب گردد لاجرم به ميامين آن نيتها نيکو و عقيدتهاي صافي شعار پادشاهي و خلال جهانداري در اين خاندان بزرگ موبد و مخلد دايم و جاويد گشته است، و سيرت پادشاهان اين دولت، ثبتها الله، طراز محاسن عالم و جمال مفاخر بني آدم شده، و زمانه عز و شرف را انقياد نموده
و ذکر آن بقلم عطارد بر پيکر خورشيد نبشته، و حمدا لله تعالي که مخايل مزيد مقدرت و دلايل مزيت بسطت هرچه ظاهرتر است، و اميدهاي بندگان مخلص در آنچه ديگر اقليم عالم در خطه ملک ميمون خواهد افزود و موروث و مکتسب اندرات بهم پيوست هر چه مستحکمتر؛
و اين بنده و بنده زاده را در مدح مجلس اعلي قاهري ضاعف لله اشراقه قصيده ايست که از زبان مبارک شاهنشاهي گفته شده اس، دو بيت ازان که لايق اين سياقت بود اثبات افتاد:
انا لنحرز بالاسياف مصلته
ممالک الروم و الاتراک عن کثب
حتي يکون لنا الدنيا باجمعها
محمية بين مورث و مکتسب
ايزد تعالي و تقدس هميشه روي زمين را بجمال عدل و رحمت خداوند عالم شاهنشاه عادل اعظم ولي النعم آراسته داراد، و در دين و دنيا بغايت همت و قصاراي امنيت برساناد، و منابر اسلام را شرقا و غربا بفر و بهاي القاب ميمون و زينت نام مبارک شاهنشاهي مزين گرداناد، و خاک بارگاه همايون را سجده گاه شاهان دنيا کناد،
و يرحم الله عبدا قال آمينا
همي گويد بنده و بنده زاده نصرالله محمد عبدالحميد بوالمعالي، تولاه الله الکريم بفضله، چون بفر اصطناع و يمن اقبال مجلس قاهري شاهنشاهي ادام الله اشراقه خانه خواجه من بنده اطال الله بقائة و ادام ايامه و انعامه ورزقه الله سعادة الدارين قبله احرار و افاضل و کعبه علما و امائل اين حضرت بزرگ لازالت محروسة الاطراف محمية الارجاء والاکناف بود، و جملگي ملاذو پناه جانب او را شناختندي
و او در ابواب تفقد و تعهد ايشان انواع تکلف و تنوق واجب داشتي، و التماسات هر يک را بر آن جمله باهتزارو استبشار تلقي کردي که مانند آن بر خاطر اهل روزگار نتواند گذشت - و ذکر اين معني از آن شايعتر است که در آن بزيادت اطنابي حاجت افتد
بغزتة قد القي عصاه وصيته
يعطر ما بين العراق الي مصر
-لا جرم همه را بجاب او سکون و استنامت حاصل آمده بود، و در عرصه و لا و هوا قدم صدق مي گزاردند.
الناس اکيس من ان يمدحوازجلا
حتي يروا عنده آثار احسان
و طايفه اي از مشاهير ايشان که هر يک فضلي و افرو ذکري ساير داشتند بمنزلت ساکن خانه و بطانه مجلس بودند، چون قاضي محمد عبدالحميد اسحق، و برهان الدين عبدالرشيد نصر
و امامان: علي خياط، و صاعد ميهني، و عبدالرحمن بستي، و محمد سيفي، و محمد نسابوري، و محمد عثمان بستي، و مبشر رضوي اديب، و عبدالرحيم اسکافي، و عبدالحميد زاهدي، ومحمود سگزي، و فاخر ناصر، و سعيد باخرزي
و در بعضي اوقات مامان: محمد خبازي، و محمود نيشابوري، رحم الله الماضين منهم و اطال بقاء الغابرين، و من بنده را بر مجالست و ديدار و مذاکرت و گفتار ايشان چنان الفي تازه گشته بود و بمطالبت و مواظبت بر کسب هنر آن ميل افتاده که از مباشرت اشغال و ملابست اعمال اعراض کلي مي بود، و غايت نهمت بران مقصور داشتمي که يکي را از ايشان دريافتمي و ساعتي بمفاوضت او موانست جستمي، و آن را سرمايه سعادت و اقبال و دولت شناختمي
و ممکنست که يان سخن در لباس تصلف برخواطر گذرد، و در معرض تسوق پيش ضماير آيد، اما چون ضرورت انصاف نقاب حسد از جمال خويش بگشايد، و در آيت براعت و معجزات صناعت که اين کتاب بر ذکر و اظهار بعضي از آن مشتمل است تاملي بسزا رود: شناخته گردد که تا در در تحصيل همتي بلند نباشد، و رنج تعلم هر چه تمامتر تحمل نيفتد، در سخن، که شرف آدمي بر ديگر جانوران بدان است، اين منزلت نتوان يافت
بقدر الکد تنقسم المعالي
و چون روزگار بر قضيت عادت خويش در بازخواستن مواهب آن جمع را بپراگند و نظام اين حال گسسته شد خويشتن را جز بمطالعت کتب متهدي ندانستم،
و خير جليس في الزمان کتاب
و در امثال است که نعم المحدث الدفتر.
و بحکم آنکه گفته اند
جد همه ساله جان مردم بخورد
گاه از گاه احماضي رفتي و بتواريخ و اسمار التفاتي بودي، و در اثناي اين حال فقيه عالم علي ابراهيم اسمعيل ادام الله توفيقه که از احداث فقهاي حضرت جلت بمزيت هنر و خرد مستثني است - و در اين وقت توفيق حسن عهدي يافت و مزاج او بتقلب احوال تفاوت کم پذيرفت - نسخي از کليله و مدنه تحفه آورد.
اگر چه از آن چند نسخت ديگر در ميان کتب بود بدان تبرک نموده آمد، و حقوق او را باخلاص دوستي برعايت رسانيده شد، و ذکر حق گزاري و حريت او بدان مخلد گردانيده آمد، جزاه الله خير الجزاء و لقاء مناه في اولاه و اخراه.
در جمله بدان نسخت الفي افتاد، و بتامل و تفکر محاسن اين کتاب بهتر جمال داد، و رغبت در مطالعت آن زيادت گشت، که پس از متب شرعي در مدت عمر عالم ازان پرفايده تر کتابي نکرده اند: بناي ابواب آن بر حکمت و موعظت، وانگه آن را در صورت هزل فرا نموده تا چنانکه خواص مردمان براي شناختن تجارب بدان مايل باشند عوام بسبب هزل هم بخوانند و بتدريج آن حکمتها در مزاج ايشان متمکن گردد.
و بحقيقت کان خرد و حصافت و گنج تجربت وممارست است، هم سياست ملوک را ضبط ملک بشنودن آن مدد تواند بود و هم اوساط مردمان را در حفظ ملک از خواندن آن فايده حاصل تواند شد.
و يکي از برا همه هند را پرسيدند که «مي گويد بجانب هندوستان کوههاست و دروي داروها رويد که مرده بدان زنده شود، طريق بدست آوردن آن چه باشد؟»
جواب داد که «حفظت شيا و غابت عنک اشياء، اين سخن از اشارت و رمز متقدمان است، و از کوهها علما را خواسته اند و از داروها سخن ايشان را و از مردگان جاهلان را بسماع آن زنده گردند و بسمت علم حيات ابد يابند، و اين سخنان را مجموعي است که آن را کليله و دمنه خوانند و در خزاين ملوک هند باشد، اگر بدست تواني آوردن اين غرض بحصول پيوندد»
و محاسن اين کتاب را نهايت نيست، و کدام فضيلت ازين فراتر که از امت به امت و ملت به ملت رسيد و مردود نگشت؟
و چون پادشاهي به کسري نوشروان خفف الله عنه رسيد- که صيت عدل و رافت او بر وجه روزگار باقي است و ذکر باس و سياست او در صدور تواريخ مثبت، تا بدان حد که سلاطين اسلام را در نيکوکاري بدو تشبيه کنند
و کدام سعادت از اين بزرگتر که پيغامبر او را اين شرف ارزاني داشته است کخ ولدت في زمن الملک العادل؟- انوشروان مثال داد تا آن را بحيلتها از ديار هند بمملکت پارس آوردند و بزبان پهلوي ترجمه کرد.
و بناي کارهاي ملک خويش بر مقتضي آن نهاد و اشارات و مواعظ آن را فهرست مصالح دين و دنيا و نمودار سياست خواص و عوام شناخت، و آن را در خزاين خويش موهبتي عزيز و ذخيرتي نفيس شمرد، و تا آخر ايام يزجرد شهريار که آخر ملوک عجم بود بر اين قرار بماند.
و چون بلاد عراق و پارس بر دست لشکرهاي اسلام فتح شد و صبح ملت حق برآن نواحي طلوع کرد ذکر اين کتاب بر اسماع خلفا مي گذشت و ايشان را بدان ميلي و شعفي مي بود تا در نوبت اميرالمومنين ابوجعفر منصور بن محمد بن علي بن عبدالله بن العباس رضي الله عنهم، که دوم خليفت بوده است از خاندان عم مصطفي صلي عليه و رضي عن عمه، ابن المقفع آن را از زبان پهلوي بلغت تازي ترجمه کرد، و آن پادشاه را بران اقبالي تمام و ديگر اکابر امت بدان اقتدار کردند.
و حال علو همت و بسطت ملک او از آن شايع تر است که در شرح آن باشياعي حاجت افتد.
و يکي از آثار باقي آن پادشاه محتشم حضرت بغداد است که امروز مرکز خلافت و مستقر امامت و منبع ملک و مدينة الاسلام علي الاطلاق آنست.
نه در بلاد اسلام چنان شهري نشان مي دهند و نه در ديار کفر.
و يکي از خصايص آن حضرت مدالله ظلالها آنست که وفات خلفا آنجا اتفاق نيفتد: اميرالمومنين ابو جعفر منصور رضي الله عنه به بئر ميمون يکمنزلي مکه حرسها الله از ملک دنيا بملک آخرت رفت
و اميرالمومنين ابو عبدالله محمد بن منصور الملقب بالمهدي رضي الله عنه بمرحله ماسبذان در راه گرگان، و اميرالمومنين ابومحمد موسي بن المهدي الملقب بالهادي بعيسي آباد، و اميرالمومنين ابو جعفر هرون بن المهدي الملقب بالرشيد به طوس
اميرالمومنين ابوالعباس عبدالله بن هرون الملقب بالمامون به طرسوس، و محمد امين ببغداد کشته شد اما در آن حال خليفت نبود و اغلب امت بر خلع او اجماع کرده بودند، و در اين عهد نزديک اميرالمومنين ابومنصور الفضل ملقب بالمسترد شد بالله در حدود عراق شهيد شد و ميان آن موضع و حضرت بغداد مسافت تمام نشان مي دهند.
و محاسن اين شهر بسيار است و هر کس از اصحاب تواريخ دران خوضي نموده اند، و شرح و تفصيل آن مستوفي بياورده.
و اکنون نکته اي چند از سخنان اميرالمومنين منصور ايراد کرده آمد هر چند که جاي آن نيست اما ممکن است که خوانندگان را ازان فايده اي باشد: روزي با هم نشينان خود مي گفت که: ما احوجني الي ان يکون علي بابي اربعة کما اريد! قالوا و من هم؟ قال: من لا يقوم ملکي الا بهم کما ان السرير لا يقوم الا بقوائمه الاربع.
اما احدهم فقاض لاياخذه في الله لومة لائم؛ و اما الثاني فصاحب شرطة ينصف الضعفاء من الاقوياء؛ و اما الثالث فصاحب خراج يستقصي و لا يظلم الرعية فاني غني عن ظلمها.
ثم عض علي سبابته و قال: آه آه! فقالوا له: من الرابع يا اميرالمومنين؟ قال: صاحب بريد ينهي الاخبار علي الصحة و لايتجاوز الصدق.
معني چنين باشد که: چگونه محتاجم بچهار مرد که بردرگاه من قائم گردند! حاضران گفتند: تفصيل اسامي ايشان چگونه است؟
گفت: کساني که بي ايشان کار ملک راست نتواند بود چنانکه تخت بيچهار پايه راست نيستد: يکي از ايشان حاکمي که در امضاي احکام شرع از طريق ديانت و قضيت امانت نگذرد و نکوهش مردمان او را از راه حق باز ندارد؛
و دوم خليفتي که انصاف مظلومان ضعيف از ظالمان قوي بستاند؛ و سوم کافي ناصح که خراجها و حقوق بيت المال بروجه استقصا طلب کند و بر رعيت حملي روا ندارد که من از ظلم او بيزارم.
وانگه انگشت بگزيد و گفت: آه آه! گفتند: چهارم کيست يا اميرالمومنين؟ گفت: صاحب بريدي که احبار درست و راست آنهاکند و از حد صدق نگذرد.
و دراثناي مثالها مي فرمودکه حبب الي عدوک الفرار بترک الجد في طلبه اذا انهزم و اعلم ان کل من في عسکرک عين عليک.
معني چنين باشد که: گريختن را در دل دشمن خود دوست گردان بآنکه چون بگريزد در طلب او نروي و بدان که هر که در لشکر توند برتو جاسوسند.
و عاملي را بحضرت استدعا کرد، عذري نهاد و گرد تخلف برآمد و تقاعد نمود، مثال او را بر اين جمله توقيع فرمود که: ان ثقل عليه المصير الينا بکله فانا نقنع منه ببعضه و نخفف عنه المونة، فليحمل راسه الي الباب دون جسده.
معني چنين باشد که: اگر گران مي آيد بروي آمدن سوي حضرت ما با تمامي جثه ما ببعضي از وي براي تخفيف موونت قناعت کرديم، بايد که سر او بي تن بدرگاه آرند.
و در اثناي وصايت پسر خويش اميرالمومنين مهدي را رضي الله عنهما مي گفت:يا بني، لا توسعن علي جندک فيستغنوا عنک و لا تضيقن عليهم فيفروا منک، اعطهم عطلاء قصدا و امنعهم منعاجميلا و وسع عليهم في الرجاء و لا توسع عليهم في العطاء.
معني چنين باشد که: اي پسر، نعمت برلشکر فراخ مکن که از تو بي نياز شوند، و کار هم تنگ مگير که برمند، عطايي برسم مي ده در حد اقتصاد و منعي نيکو بي تنگ خويي مي فرماي؛ عرصه اميد بر ايشان فراخ مي دارو عنان عطا تنگ مي گير.
و هميشه مي گفتي که: الخوف امر لا استقامة لاحد الا به: اما ذودين يخاف العقاب او ذو کرم يخاف العار او ذو عقل يخاف التبعة.
معني چنين باشد که: ترس و بيم کار است که هيچ کس را استقامتي نتواند بود بي او: يا دين داري بود که از عذاب بترسد،يا کريمي که از عار باک دارد، يا عاقلي که از عواقب غفلت پرهيز کند.
روزي ربيع را گفت: اري الناس يبخلونني و والله ما انا ببخيل لکن رايتهم عبيد الدرهم و الدينار فمنعتهم اياهما ليخدمونني من اجلهما و لقد صدق من قال «جوع کلبک يتبعک ».
معني چنين باشد که: من مي بينم مردمان را که مرا ببخل منسوب مي کنند.
من بخيل نيستم، لکن همگنان را بنده درم و دينار مي بينم آن را از ايشان باز مي دارم تا مرا از براي آن خدمت کنند، و راست گفته است آن حکيم که «سگ گرسنه دار تا از پي تو دود»
روزي او را گفتند: فلان مقدم فرمان يافت واز او ضياع بسيار مانده ست و فرزندان او بدرجه استقلال نرسيده اند، اگر مثال باشد تا عمال بعضي در تصرف گيرند و در قبض آرند ديوان را توفيري تمام باشد.
جواب داد که: من لم يشبعه خلافة الله في ارضه لم تشبعه ضياع اليتامي و المساکين.
معني چنين باشد که: هرکرا خلافت روي زمين سير نگرداند از ضياع يتيمان هم سير نگردد.
و مناقب اين پادشاه را نهايت نيست و تواريخ متقدمان بذکر آن ناطق است علي الخصوص غرر سير تعالي رحمة الله بر تفصيل آن مشتمل است.
و آنچه از جهت وي در تاسيس خلافت و تاکيد ملک و دولت تقديم افتاد، ارکان و حدود را بثبات حزم و نفاذ عزم چنان استوار و مستحکم گردانيد که چهارصد سال بگذشت و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آن را واهي نتوانست کرد و خللي به اوساط و اذناب آن را نتوانست داد.
و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گيرد و اطراف و حواشي آن بنصرت دين حق و رعايت مناظم خلق موکد شود اگر تقلب احوال را در وي اثري ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر باشد بديع ننمايد.
اين قدر از فضايل اين پادشاه رضي الله عنه تقرير افتاد و اکنون روي بعرض نهاده آيد.
و دو جمله مراد از مساق اين حديث آن بود که چنين پادشاهي بدين کتاب رغبت نمود.
و چون ملک خراسان به امير سديد ابوالحسن نصربن احمد الساماني تغمده الله برحمته رسيد رودکي شاعر را مثال داد تا آن را در نظم آرد، که ميل طبعها بسخن منظوم بيش باشد.
و آن پادشاه رضوان الله عليه از ملوک ال سامان بمزيد بسطت مخصوص بود و در نوبت او کرمان و گرگان و طبرستان تا حدود ري و سپاهان در خطه ملک سامانيان افزود سي سال مدت يافت و انواع تمتع و برخورداري بدان پيوست.
و اگر شمتي از احوال او ادراج کرده شود دراز گردد. و اين کتاب را نيک عزيز شمردي و بر مطالعات آن مواظبت نمود.
ودابشليم راي هند که اين جمع بفرمان او کرده اند، و بيدپاي برهمن که مصنف اصل است (از جمله) او بوده است، سمت پادشاهي داشته است و بدين کتاب کمال خرد و حصافت (او) مي توان شناخت و آن جادويها که بيدپاي برهمن کرده ست در فراهم آوردن اين مجموع و تلفيقات نغز عجيب و وضعهاي نادر غريب که او را اتفاق افتاده است ازان ظاهرتر است که هيچ تکلف را در ترکيب آن مجال وضعي تواند بود.
چه هر که از خرد بهره اي دارد فضيلت آن بر وي پوشيده نگردد و آنکه از جمال عقل محجوبست خود بنزديک اهل بصيرت معذور باشد.
نور موسي چگونه بيند کور؟!
نطق عيسي چگونه داند کر؟!
و اگر تقرير محاسن اين کتاب مجلدات پرداخته شود هنوز حق آن بواجبي گزارده نيايد، لکن ابرام از همه حد بگذشت و از آن موضع که بذکر نوشروان رسيده آمده ست تا اينجا سراسر حشو است و با سياقت کتاب البته مناسبتي ندارد
اما غرض آن بود تا شناخته گردد که حکمت هميشه عزيز بوده است، خاصه بنزديک ملوک و اعيان و الحق اگر دران سعي پيوسته آيد و موونتي تحمل کرده شود ضايع و بي ثمرت نمانده ست، زيراکه معرفت قوانين سياست در جهان داري اصل معتبر است و بقاي ذکر بر امتداد روزگار ذخيرتي نفيس، بهر بها که خريده شود رايگان نمايد.
و اين کتاب را پس از ترجمه ابن المقفع و نظم رودکي ترجمها کرده اند و هر کس در ميدان بيان براندازه مجال خود قدمي گزارده اند
لکن مي نمايد که مراد ايشان تقرير سمر و تحرير حکايت بوده است نه تفهيم حکمت و موعظت، چه سخن نيک مبتر رانده اند و برايراد قصه اختصار نموده.
و در جمله، چون رغبت مردمان از مطالعت کتب تازي قاصر گشته است، و آن حکم و مواعظ مهجور مانده بود بل که مدروس شده، بر خاطر گذشت که آن را ترجمه کرده آيد و در بسط سخن و کشف اشارات آن اشباعي رود و آن را بآيات و اخبار و ابيات و امثال موکد گردانيده شود، تا اين کتاب را که زبده چند هزار ساله است احيايي باشد و مردمان از فوايد و منافع آن محروم نمانند.
و هم براين نمط افتتاح کرده شد، و شرايط سخن آرائي در تضمين امثال و تلفيق ابيات و شرح رموز و اشارات تقديم نموده آمد، و ترجمه و تشبيب آن کرده شد، و يک باب که بر ذکر برزويه طبيب مقصور است و ببرزجمهر منسوب هر چه موجزتر پرداخته شد چه بناي آن بر حکايت است.
و هر معني که از پيرايه سياست کلي و حليت حکمت اصلي عاطل باشد اگر کسي خواهد که بلباس عاريتي آن را بيارايد بهيچ تکلف جمال نگيرد، و هرگاه که بر ناقدان حکيم و مبرزان استاد گذرد بزيور او التفات ننمتيند و هراينه در معرض فضيحت افتد.
و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطافت مواردت از داستان شير و گاو آغاز افتاده ست که اصل آنست، و در بستان علم و حکمت بر خوانندگان اين کتاب از آنجا گشاده شود.
و چون بعضي پرداخته گشت ذکر آن بسمع مبارک اعلي قاهري شاهنشاهي، اسمعه الله المسار و المحاب، رسيد و جزوي چند بعز تامل عالي مشرف شد.
از آنجا که کمال سخن شناسي و تمييز پادشاهانه است آن را پسنديده داشت و شرف احماد و ارتضا ارزاني فرمود، و مثالي رسانيدند مبني بر ابواب کرامت و تمنيت و مقصور بر انواع بنده پروري و عاطفت که: هم بر اين سياقت ببايد پرداخت و ديباجه را بالقاب مجلس ما مطرز گردانيد
و اين بنده را بدان قوت دل و استظهار و سروري و افتخار حاصل آمد و و با دهشت هر چه تمامتر در اين خدمت خوض نموده شد، که بندگان را از امتثال فرمان چاره نباشد؛ و الا جهانيان را مقرر است که بديهه راي و اول فکرت شاهنشاه دنيا، اعلي الله شانه و خلد ملکه و سلطانه، نمودار عقل کل و راه بر روح قدس است، نه از تامل اشارات و تجارب اين کتاب خاطر انور قاهري را تشحيذي صورت توان کرد و نه از مطالعت اين عبارات الفاظ درفشان شاهنشاهي را مددي تواند بود.
تحفه چگونه آرم نزديک تو سخن؟!
آب حيات تحفه کي ارد بسوي جان؟!
گل را چه گرد خيزد از ده گلاب زن؟!
مه را چه ورغ بندد از صد چراغ دان؟!
اما بدين مثال اين بنده و بنده زاده را تشريفي هر چه بزرگتر و تربيتي هر چه تمامتر بود، مباهات و مفاخرت هر چه وافرتر افزود، و ثواب آن روزگار همايون اعلي را مدخر گشت.
و نيز اگر ملوک گذشته که نام ايشان در مقدمه اين فصل آورده شده ست از اين نوع توفيقي يافتنند و سخنان حکما را عزيز داشت تا ذکر ايشان از آن جهت بروجه روزگار باقي ماند، امروز که زمانه در طاعت و فلک در متابعت راي و رايت خداوند عالم سلطان عادل اعظم شاهنشاهي بني آدم ولي النعم مالک رقاب الامم، اعلي الله رايه و رايته و نصر جنده و الويته آمده ست
و عنان کامگاري و زمام جهانداري بعدل و رحمت و باس و سياست ملکانه سپرده - و مزيت و رجحان اين پادشاه درين دار در مکارم خاندان مبارک و فضايل ذات بي نظير، بر پادشاهان عصر و ملوک دهر ماضي و باقي، ازان ظاهرتر است که بندگان را دران باطناب و اسهابي حاجت افتد، که
درصد هزار قرن سپهر پياده رو
نارد چنو سوار بميدان روزگار
- هم اين مثال داد، و اسم وصيت نوبت ميمون که روز بازار فضل و براعت است بر امتداد ايام موبد و مخلد گردانيد.
ايزد تبارک و تعالي نهايت همت ملوک عالم را مطلع دولت و تشبيب اقبال و سعادت اين پادشاه بنده پرور کناد، و انواع تمتع و برخورداري از موسم جوان و ثمرات ملک ارزاني داراد، بمنه و رحمته و حوله و قوته.